توی شرکت تبلیغاتی بـه عنوان یک بازاریـاب ساده شروع بـه کار کرده بودم، فیلم بکنش توش زیـاد شغل عوض کرده بودم و از این شاخه بـه اون شاخه پ برام عادی شده بود،تو همـه کاری سرک کشیده بودم اخر توسط یکی از دوستان پیش مورد توجه یکی ازین بچه فوفولایی ک از دول باباش بالا رفته بود دم و دستگاهی بهم زده بود قرار گرفتم،مدرک تحصیلی بـه کار تو شرکت و اینا ربطی نداشت و بیشتر از حرف زدن و شخصیتم خوشش اومده بود،دفتر دستک و کیف و گاتالوگمو برمـیداشتم و مـیرفتم این مغازه اون مغازه فک مـیزدم واس ملت کـه تبلیغات خوبه و بیـاین توسط ما تبلیغات کنین جیتون و خالی کنیم،خیلی زود اعتماد طرفو جلب کردمو واس قراردادهای سنگین پیش قدم شدمو تو کارم از افراد قدیمـی شرکت هم زدم جلو،درآمدم مـیزون شده بود دیگه نیـاز مـیدونستم از تمرکز صد درصدم رو کاری کم کنم و یکم خوش بگذرونم، تو شرکت دوسه که تا بودن ک خوب صوت مـیزدن واسم ولی خیلی ب دلم نمـیشستن و از طرفی هم چون بده بستون مالی با مدیر مجموعه داشتم نمـیخاستم اجازه بدم اینکلک بازیـا خرابش کنـه و دیدشون رو عوض کنـه،تو مغازه هایی ام ک مـیرفتم ی سریـا خوب چشمک مـیزدن اما آدمـی نبود با هرکسی جوش بخورم خودمو دست بالا نمـیگرفتم اما که تا تو نگاه اول طرف (داستان ی) دل و ایمونمو نمـیبرد نمـیتونست بهش فک کنم چه بـه اینکه /مخش کنم.. داستان ی
یـه روز غروب بود تو یکی از خیـابونای مرکز شـهر داشتم ویزیت مـیکردم کـه یک دفعه یـه جفت چشم گیرا ویترین یک مغازه زنانـه فروشی چنگ زد بـه تخمام،رد شدمو ی قدم عقب گرد کردم خم شده بود پشت پیشخون داشت واس مشتری لباس مباس مـیاورد بالا،هیکلو تیپ و قیـافشو اندازه کردم کلاس مغازه رو دیدم و به خودم گفتم دیگه چی مـیخای بـه این باحالی برو تو ش،یـه کم بـه خودم طارف کردمو دیگه داشتم شرمنده ی خودم مـیشدم کـه آدرس مغازه و اسمشو سیو کردم رفتم نشستم پاتوق مخصوصم تو ی کافه تخماتیک و شروع کردم چای سیگار،دلم نمـیومد برم جایی سفارش بگیرم فقط دلم مـیخواست زودتر برم پیش این هرزه خوشگل،ی فکرایی بـه سرم زد و منتظر شدم یـه کم زمان بگذره،اصولا تو این کار واس مخ زدن نیـاز ب هیچ برنامـه ای نیس چون همـیشـه بهونـه واس حرف زدن داری کافی بری تو نخ طرف چشم تو چشم ی کم باهاش بلاسی
اعتمادشو جلب کنی..غروبش برگشتنی یـه دور آمار مغازرو گرفتم و دیدم خلوته رفتم تو،با اعتماد بـه نفس و یـه صدا دورگه کـه این جور مواقع خودم مـینداختم ته گلوم که تا قشنگ مردونـه شـه سلام علیک و خودمو معرفی کردم،از حرف زدن و نوع برخورد فهمـیدم خیلی لارجه و اینکارست ب عبارتی،شروع کردم از واسش توضیح دادنو ک تبلیغات هزینـه نیس سرمایـه گذاری و شما شرت و کرست پنج تومنی و تبلیفات کنی سی تومن مـیفروشی مشتریت دوبله مـیشـه بازارو دست مـیگیری،توجهش کاملا ب منو حرکاتم بود و با جون ودل گوشـه جان مـیسپرد ب حرفام،چارتا ککاتالوگ بش نشون دادمو اونم کم کم شروع کرد سوال حرفام کـه تموم شد
یـه کم صبر کردم که تا ببینم اصلا مزه دهنش چیـه گفتم شاید این منو گیر آورده آنقد خوب گوش مـیده مـیپرسه
۲ – داستان
مـیزش اومد اینور و داشتم بدنش رو دید مـیزدم ی لبخند ملیح هم روی لبم بود و مشغول فکرش بودم، یـه فیس ونـه با حال داشت ک تو نگاه اول مجذوب چشمای درشت مشکیش شدم قد متوسطش منو یـاد دوست قبلیم انداخت و یییییییییییک دفعه نگاهم بـه هاش افتاد کـه به نظرم از دوسه که تا جفتم بیشتر بود تو اون لباسش خیلی حشریم کرد، منتظر بودم هر چی زود تر وقلمبه ایش رو هم ببینم بـه طور کلی از رو اون مانتو خفاشی ک پوشیده بود یـه کم معلوم بود ولی دوستاشتم از نزدیک ببینم. فیلم بکنش توش بعد مدتی بعد از دید زدن بدنش گفتم مغازه واس خودتونـه گفت نـه مغازه واس یکی دیگست الانم بیرونـه و قصد تبلیغاتم نداره چون چند وقت پیش یـه نفرو اومده بود بهش یـه پکیج باهزارتا دنگ و فنگ بـه زور تو پاچش کرد و دیگه نمـی خواد تبلیغ کنـه
ولی قیـافش همون چیزی رو ک من مـیخاستمو مـیگفت،اهمـیت ندادمو گفتم با خودش بعد حرف ب بهتره شاید نظرش عوض شـه گفت اره منم بهش مـیگم حتما اومدی گفتم کی مـیاد خوده ننـه گاییدش گفت اخره وقتا بیشتر،با نیشی ک از لیلی هم چاک زده تر بود ازش خظی کردمو گفتم ی ازت بگام من کـه مـیدونم کرمتو،عاشق این جور مخ زدنا بودم،چنتا مغازه نشون کرده بودمو مـیخاستم برم تو کارشون ولی این یکی دیگه کرمش افتاده بود تو جونم،فرداش کارامو رسیدم که تا غروب و دم ظهر رفتم دیدم خود صاب مغازه نشسته سریع از صحنـه گریختم رفتم بعدازظهر اومدم دیدم بازم تو مغازست دوباره فرارو بر قرار ترجیح دادم ساعت هشت هشت ونیم دیگه موقع بستن بود مشتری ام نمـیومد معمولا اون ساعات رفتم تو با یـه قیـافه کـه هنوز تشریف نیـاوردن ایشون و کجا هستن خیر سرشون پ..با عیـال لاسیدن،گفتم واس دیدار با ایشون مث اینکه وقت قبلی حتما بگیریم خندیدو سرشو انداخت پایین گفت نـه سرش شلوغه و ازینشرا.
بچههای مدرسه ی فاک
(جالبم اینکه نگفت امروز بودش چرا زودتر نیومدی فلان.)گفتم بعد یک لطفی بـه من کن شمارمو بده بهش هروقت اومدن تماس بگیرن من خدمت برسم،نیشش که تا بناگوش باز شد رفت دفترچه تلفن رو آورد و وا کرد منم فرصتو غنیمت شموردم و نشستم رو مبل راحتی کناره مـیزش اینم خوشحال از اینکه بـه زودی همـین لبخندهای ش رو قراره رو تخمای یـه جنتلمن لاکچری ک بنده حقیر بودم بزنـه ی کم دیگه گفتیم و خندیدیم آخرش هم شماررو نوشت و جیش بوس لالا که تا لاس خشگله ی بعدی خدانگهدار،من دیگه کاری بهش نداشتمو فقط موقعی ک مسیرم اونورا بود ی نگاه ساده مـینداختم تو مغازشو رد مـیشدم،حدود پنج شیش روز بعد دیدم ی پیـام واسم اومد منتظر خاصی نبودم،متن پیـامش یـادم نیست ولی مـیدونم حرف زدیم همـین جوری ی کم زنگیدم دیدم با یـه کمـی وحشت سلام علیک کردو گفت فلانی ام منم ب صورت خر کیف گفتم جوووون بلاخره کشید پایین صداشو شنیدم خیـالم راحت شد گفتم جان درخدمتم من،گفت امشب تنـهام مسیرم فلان جاست گفت اگه مـیتونی بیـا ی کم قدم بزنیم منم با شتاب هر چه تمام تر گفتم اوکی وجمع کردم ب سمت دیـار لیلی شتافتم،اون شب خوب باهم جور شدیمو فهمـیدم خانوم بیوه تشریف دارن ایشون با یـه آبجیش ک اونم از قضا تشریف دارن با مادر محترمـه ک اونم احتمال قوی تو دوره شاه تشریف داشتن باهم زیر گمبد کبود ب خلق خدا خدمت ی صادقانـه مـیکنن،دوسه روزک گذشت حرفای ی رد وبدل شد و منم ک استادکسشر گفتن خصوصا اونموقع ک خیلی حال و حوصله داشتمو درون مقابل همچون هلویی از سلولای پشمامم واس زبون بازی کمک مـیگرفتم،یـه روز ظهر ک ساعت استراحتش بود و منم ک کلاً زمانم دست خودم بود دیدم ایشون کـه تشریف دارن مـیخاد بره پیش رفیقش بند ابرو پشم تراشی منم سریع آماده شدم برسونمش که تا اونجا ک برسیم مخشو خوردم ک اره اپیلاسیون واس چی کیوی رو با پشماش مـیخورن و با جاش اونم جز خنده مقاومت دیگه ای نمـیتونست ه غروبش ک دوباره دیدمش گفت من مـیخام الان ده روزه رفیقیم من فقط پوستشو دیدم.
وا کن ببینیمچیـه شاید جایزه داشته باشـه،قول و ازش گرفتم اممممما ب خیـال خودش بعد یکی دوماه چون تو رابطه قبلی کیر عشقی (شکست عشقی) خورده بود دل نداشت دیگه مفت بده بعد پسره بره..تو همـین روزا ک تولد مصلحتی منم فرا رسیده بود چشم ب جان گشوده بودم رفتیم یـه کافه خف ک واس رفیقم بود،رفتیم طبقه بالا ی مـیز کنار پنجره بود نشستیم و سفارشم دادیم که تا اماده شـه تقریبا همـه مـیزا خالی شده بود و دوتا ازین فنچولا بودم ک پشت ما چنتا مـیز اونور تر تو ارزوی شوهر و داشتن ول مـیدوتایی،خدا بیـامرز کادوی تولدمو ک یـه ساعت خوشگل مردونـه بود بهم داد و خداییشم راضی نبودم بگیرم چون داشت کار مـیکرد ک رو پا خودش وایسه دستش جلوی دراز نشـه،منم بعد کلی تچکر زل زدم چن ثانیـه تو چشماش گفتم حالا ک انقد خانوم گلی هستی و هوامو داری و فلان اینا امشب حتما یـه دست قششششنگ بهم بدی بعدا بری خونـه،مث همـیشـه لبخند قشنگش اومد رو لباش.این سبک حرف زدنم موقعی ک مـیخاستم بخندونمش براش عادی شده بود و با اینکه مـیدونست بـه شوخی گفتم ولی چشماش برق زد،فضا فضای معنوی بود منم سرمو بردم جلو و یـهکوچیک ازش گرفتم گفت زشته اینجا، باشـه ب وقتش.
اون شبم گذشت و مث شبای گذشته ما دست ب خایـه زیر ی سقف بدون خوابیدیم جیران زیر یـه سقف تنـها خوابیدن، یـه روز بعد ماه شب 14 هم بود پنج شنبه مـیشد قرار شد ب اصرار من ی خونـه ردیف کنم بریم ی کوچولو خلوت کنیم،منم عادت نداشتم وقتی مکان ندارم این درون اون درون ب یـا ب صاب مکان باج بدم خصوصا وقتی طرف دوس م رو بـه ویلاش نمـی خواد بیـارم، ولی هر جوری شد یـه ویلا گیر اوردم واس ی شب هشتاد تومن،شب رفتم دنبالش قرار شد بریم خونشون وسیله هاشو بگیره ی دروغ سره هم کنـه بزنیم بریم،نزدیک خونشون بودیم ک خبردار شدیم مادر وش قراره برن خونـه اونکی ش شبم مـیمونن همونجا،منم نیشم که تا بناگوش باز شدو علی رقم تمام ترس و فاز منفی هایی کـه داشت راضیش کردم بریم خونـه خودشون خلاصه هشتاد تومن پول کمـی نیست،هیچی از ترسمون ماشینو سی چهل که تا خیـابون اونورتر پارک کردیمو اومدیم سرکوچه وایسادم کیلید انداخت رفت تو بعد یـه ربع بیست دقیقه منم رفتم تو درو یواش بستم،خونـه نقلی قشنگی داشتن نشستم رو مبل دیدم یـه هوری خوشگل واقعی با یـه شلوارک استرج تنگ و یـه استین حلقه ای خوشگل اومد جلوم وایستاد، کشیدمش تو بغلم و شروع کردم با لباش بازی هی من مـی خوردم هی اون بعد ازگرفتن بلند شد یـه چیز درست کرد خوردیم خیلی خوش مزه بود نمـی دونم یـه اسمـی داشت چی چی کیک… بعدش چایی و اهنگ که تا ساعت نزدیک یک و دو شد،رفتیم تو اتاقش البوم عکساشو اورد و یـه پتو کشید رومون و شروع کردیم البوم رو ورق زدن عکسای خودشو خونواده دوستاشو اون شوهره بیناموسش ک زنشو ول کرده بود چسبیده بود ب رفیق بازی و بازی،ولی هنوز دوسش داشت چن بار صداش گرفت اعصابم دیگه خورد شده بود نمـیتونستم تحمل کنم ناراحتیشو البومو گذاشتم زیر دست خودم چنتا ورق زدم بستمش و دست انداختم دور گردنشو سرشو گذاشتم رو سینم آروم شروع کرد گریـه تونستم یـه کم ارومش کنم فرستادمش حموم و دوتا پیک خوردم و ب سرعت مـیگ مـیگ رفتم تو کوچه ی نخ سیگار کشیدمو ی خورده کردمو ، ی نخ دیگه هم تو جیب پیرهنم مونده بود ک درش اوردم از تنم اونم هم کشیدم بعد با چشمای شـهلا برگشتم که تا از حموم اومد،خیلی خوشگل شده بود و ی اهنگ ملایم گذاشته بود شروع کردیم بگو بخند،ی جورایی بو بود ی چی زدم انداختم گردن ،چون زندگیش سر مواد شوهرش از هم پاشیده بود خیلی حساس بود رو این چیزا خییییلی ام تیز بود،کم کم ی جا پهن کرد رفتیم لش کردیم نمـه نمـه شروع کردیم بـه ور رفتن خیلی خوبمـیداد قشنگ لبامو مـیخورد زبونشو تو دهنم بازی مـیداد بعضیـا وقتام وحشی مـیشد مـیخواست لبامو ه،بعد ی کم مالوندن دستمو بردم زیر تاپش و با هاش ور رفتن، های گوشتی و سفید لرزونی داشت بعد چند دقیقه اصرار و مبادرت ورزیدن من تاپو دراوردو شو خودم باز کردم و یـه چی ساخته بود باباش نور ب قبرش بباره؛سففففففیییییید خوش فرم نوکش صورتی و فوق العاده نرم،ی کم با دستام باهاش بازی کردم و با کله رفتم مث زیدان تو هاش گازای کوچیک ازش مـیگرفتم با زبون کلشو مـیلیسدم مـیکردم تو حلقمو مـیخوردم اوووووف اونم دیگه امپرش چسبیده بود ب سقف و سرمو فشار مـیداد ب هاش ی بیست دقیقه ای هاشو خوردمو از شکمش شروع کردم که تا نافش،زبونمو دور نافشو پهلوهاش مـیچرخوندم و دستم رو تنش مـیچرخید،شلوارشو از تنش داشتم درون مـی اوردم کـه خودش دستم رو زد کنار سریع تر از من کشید پایین تعجب کردم و یـهو حشرم زد بالا دستم رو کشیدم روش ک اهش بلند شد قشنگ،خیس خیس بودشم مث بقیـه تنش ی لک نداشت سرمو بردم جلو و پاهاشو قشنگ از هم وا کردم زبونمو گذاشتم رو ش و بالا که تا پایین شو شروع کردم خوردن،کسش داغ و خوشمزه بود و بخاطر لوسیَنی ک زده بود بو بدی هم نمـی داد و اصلا تو ذوق نمـیزد زبونش بند اومده بود فقط ب خودش مـی پیچید اه و اوف مـیکرد،دستمو گذاشته بودم زیر لمبرای کونش و زبونمومـیچرخوندمو هر لحظه حشرمون شدیدتر مـیشد،خسته ک شدم اومدم کنارش خوابیدم اومد روم ی کمگرفتیم و قربون صدقه هم رفتیم،مـیگفت دوس نداره ساک بزنـه منم اصرار نکردم ب حالت سگی نشست و رفتم پشتش با ابش کله و خیس کردم یواش گذاشتم دم ش،روز قبلش بهش گفته بودم تو از اونای کـه خیلی گشادن مـیگفت نـه بهت ثابت مـیکنم کـه اینطور نیست،وقتی فشار دادمو دیدم خیلی سخت داره فرو مـیرهدیدم نـه اشتباه مـیکردم،یواش یواش جلو عقب مـیکردم که تا کلشو وجا کردم کم کم شد غالب و خیلی نرم خودش شروع کرد جلو عقب بیشتر از همـه چی نرمـیشو حس مـیکردم خیلی لیز و داغم بود ولی مث بعضی زنا بیش از حد داغ نبود تو کل این مدت چشمم ب کونش بود ک مث خربزه مشـهدی پشت ویترین گذاشته بود با سولاخ فوق تمـیز ک ادم مـیخاست مث ته بستنی قیفی گازش بزنـه،هر دفه ک عقب جلو مـیرفت و کونش بـه پاهم مـیخورد ی لرزش خاصی تو کونش مـیفتاد ک دیوونـه مـیکرد هر مردی رو،پوزیشن عوض کردیم و رفتیم تو حالت فرقونی چشم تو چشم دوباره کردمو راحت تر جا کرد این دفه شروع کردم تلنبه زدن لبامو گذاشتم رو لباش با ی دست با هاش ور مـیرفتم صدای اخ و اوخش کل خونـه رو گرفته بود و مـیگفتم الانـه همسایـه ها بریزن سرمون مـی خوای چی کار کنی ننـه همسایـه ها خودمونو عشقه،دستم خسته شد دراز کشیدمو اومد روم خودش شروع کرد بالا پایین ،فوق العاده بود دیدن حرکاتش تو حس حشری دیگه داشت تسلیمم مـیکرد دستم رو هاش مـیچرخید وگهگاهی با کونش ور مـیرفتم ی لحظه سرشو اورد پایین و باتمام وجود شروع کردگرفتن داشت خفه مـیشد با چنتا انقباض یـه کم خودشو داد بالا بـه خیس شدن تخمام رونم فهمـیدم ارضا شد خودمم طاقتم تموم شد و پاهامو سفت کردم و دسته دیگه مـیکردم تو مـیکشیدم بیرون،حریصانـه کونشو چنگ مـیزدم و بعد ی مدت کوتاه از روم بلندش کردم و ی لیوان شیر موز تازه تحویلش دادم..
۳ – داستان
جفتمون بیحال یـه نیم ساعتی همونجا تو بغل همدیگه عشق بازی استراحت کردیم بعد دوتایی که تا قرار شد بریم حموم،یـه خورده سرش گیج مـی رفت یـه نمـه رفت دراز کشید روتخت که تا برگردم وقتی برگشتم دیدم بگا رفتم بععععله،اون ی کوچولو هشیشی ک رفیق ناباب بنده گذاشته بود کف دستم از جیب پیرهنم افتاده بود بیرون کناره تخت و مژگان خانومم و مـیدیدم ک با چشمای قرمز مـیگفت این چیـه ایییییین چییییییییـه…داستان ب همـیت جا ختم نشدو اون شب تونستم قانعش ک واس من نیس مواد چیـه خارشو گااییدن و تا فردا ظهر ی بار دیگه روتخت کردیمو خوابمون برد و این رابطه ک همـه جوره واسکلک بازیـای من داشت لطمـه مـیخورد بعد دوماه بهم خورد.اینم از داداش کوچیکتون ب یـاد بسپارین ک خونـه دوس تون هشیش و سیگار نکشین قبل اینکه بیـاین بزنین،اگرم زدین بقیـه شو تو جیبتون نذارین.
. فیلم بکنش توش : فیلم بکنش توش[داستان ی 🤖 Shahvani Me فیلم بکنش توش]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 27 Jan 2019 03:32:00 +0000